
علیهِ علیه
AGAINST THE AGAINST
“Against Architectural Fundamentalism; The Poet’s House, Adaptive Reuse & Cancel Culture”
ABOUT THE THIRD STRATEGY
علیهِ علیه، در باب استراتژی سوم
هال فاستر در تحلیل گفتمان پست مدرن به دو دسته بندی درباره واکنش به معماری مدرن می رسد یکی گفتمان پست مدرن واکنشی که مدرنیسم را انکار می کند و به دنبال یافتن پناهگاهی در سبک و سیاق های گذشته است و دیگری پست مدرن مقاومتی که به مدرنیسم وفادار می ماند و در تلاش است تا مدرنیسم را طی فرآیندی ارزیابانه و انتقادی دوباره از سر بگیرد. این نوع نگاه تمام جریانات بعد از پست مدرنیسم را طبقه بندی می کند و ما را در نسبتی مشخص با نوع گفتمان هر معمار یا منقد با پدیده های معاصر خودش قرار می دهد.
چیزی که در فضای معماری ما رخ می دهد اما وضعیتی خارج از این دوگانه است و شبیه کودکی است که به دنبال پدر خود می گردد و در این امر از هیچ دستاویزی کوتاهی نمی کند. برچسب زدن نوعی از ماهیت گفتمانی ما شده است و از آن حتی برای دفاع و تحلیل استفاده می کنیم و در وارد کردن نقد به گفتمان جاری که برای مثال پروژه ای از “دفتر دیگر “باشد نوعی از تهاجم کلامی را شاهد هستیم و در متنی که در رد یا تایید پروژه دیده می شود که در موضوع حاضر برای دفاع از اندیشه ها و پروژه معمار نوشته شده است هرگز ورود به لایه ای از تفکر انتقادی را شاهد نیستیم. این که نوعی از جریان قدرت در هر شکلی بازتولید وضعیت حاکم بر جامعه ای است که در نقدش بسیاری از جنبش های اخیر در این فلات شکل گرفته است، شکی نیست.این که نقد به عنوان دستگاه فکری سرکوب شده یا برچسب واپسگرایی به خود ببیند نیز پدیده ای جدا از جریان حاکم بر ما در این سرزمین نیست. در این متن سعی می شود بدون فرهنگ برچسب زنی به نقد دیگران، نقدی مستقل از این پروژه ارائه کند چرا که باید گفتمان انتقادی به سطحی از معماری نفوذ کند که داعیه ی انتقادی بودن را در خود پرورانده است و باید به شکلی کاملا مستقیم با پروژه و تفکرات مطرح شده به دور از یک جانبه گرایی ورود کرد.
در متن دفتر مشاهده می کنیم که داستان با شعری از شاملو درباره آیدا شروع می شود و به ستون فقرات مفهومی تبدیل می شود و از واژه ای به عنوان پرومناد برای معنی کردن پله ای روی نما استفاده شده است و دیوار را با لحنی شاعرانه تعبیر می کند و حتی جایی این استعاره ادبی به اوج خود می رسد و معمار از پله خود به عنوان گردش گردابگون یاد می کند. این نگاه ادبی و کلامی ریشه در معماری و فرهنگ معماری همین سرزمین دارد، معمار کاملا به گذشتگان خود با این تعابیر ادای احترام می کند و با این لحن پروژه را شاعرانه و از این منظر همانطور که شعر با ورود به دنیای استعاره از نقد شدن مشخص فرار می کند خود را از تحلیل می راند که با خوانشی حرفه ای در جهان معماری قطعا فاصله دارد.
«Promenade Architecturale»یا پرومناد معماری یعنی تجربهٔ تدریجی و روایی فضا هنگام حرکت درون یک بنا. لوکوربوزیه این را مانند سناریوی سینمایی میدید که در آن کاربر با تغییر ارتفاع، نور، دید و قاببندیها، تجربهای پویا از معماری پیدا میکند.به بیان ساده: پرومناد یعنی حرکتِ تجربهمحور؛ چه در شهر، چه در یک ساختمان، حال آنکه حرکت قاعدتا در سکشن می تواند این مفهوم را ایجاد کند. اطلاق آن به پدیده پله ای روی نما کاری به نظر از لحاظ مفهوم کلامی اشتباه است. پس این جا با استفاده از تعبیری از طرف معمار روبرو هستیم که عملا در پروژه بازنمایی نمی شود.
در متن نویسنده مقاله آمده که پروژه یک پروژه آوانگادر در قسمت پروژه های Adaptive Reuse است و این با توجه به نگاه جهانی نگارنده به پدیده دیسیپلین معماری و انکار مساله گفتمان منطقه در معماری قاعدتا در نسبت با پروژه های جهانی و تلاش های جهانی در این دسته آورده شده است. با بررسی این نوع مداخله ها در بازسازی ها و یا پروژه های احیا و مرمتی که در جای جای ایران و جهان اتفاق افتاده به نظر می رسد جز اضافه شدن یک فرم قرمز به جای رنگی خنثی تر اتفاقی بزرگتر نیافتاده و این اتفاقا به معنی بد بودن یک پروژه نیست بلکه این پروژه چیزی برای قرار گیری در لایه آوانگارد ندارد و از این جهت نگارنده به نظر مرتکب اشتباه یا حداقل اغراق شده است.
اما این که چرا پروژه حاضر نمی تواند در دسته بندی آوانگارد در دیسیپلین معماری قرار گیرد به دلیل معنی خود واژه و استفاده ناصحیح و مصادره به مطلوب شدن آن به نفع سلیقه شخصی است که سعی می کنم آن را کمی برایتان باز کنم.
در معماری، «آوانگارد» معمولاً یکی از اتفاقات زیر باید بازشناسی شود.
شکستن قواعد تثبیتشده
رهایی از فرمها و پلانهای مرسوم، مصالح آشنا یا تزئینات سنتی که در پروژه حاضر ما صرفا با تغییر کاربری طرف هستیم که این خود امری کاملا مرسوم است.
جستوجوی تجربهٔ فضایی نو
تغییر رابطهٔ فضا-بدن، ریتم حرکت، نورپردازی یا نحوهٔ درک فضا که اگر پله روی نما یا مورد توجه قرار دادن دیوار در فضای داخلی در این دسته بندی قرار گیرد ما با بسیاری از پروژه های آوانگارد طرف هستیم که با مورد آخر در تناقض است.
پیوند با ایدههای رادیکال اجتماعی یا فلسفی
مثلاً گروههای متابولیست ژاپنی (دههٔ ۶۰) که شهرهای متحرک و رشدپذیر را پیشنهاد دادند، یا آرکیگرام که شهر را مثل یک ماشین زنده تصور کرد. بازگست به مفاهیم فلسفی معاصر و تمرین وضعیتی تمرین نشده که در این پروژه بازهم شاهد این موضوع نیستیم.
پیشبینی آینده، نه صرفاً پاسخ به اکنون
آوانگارد اغلب چیزی میآفریند که جامعه در همان لحظه هنوز آمادگی پذیرشش را ندارد. این پروژه را تبدیل به پدیدهای بس ناخوشایند در نظر عموم می کند چرا که به نوعی از زیبایی شناسی ناآشنا درباره فضا ورود می کند در حالی که این پروژه همانند بسیاری از گونه های مشابه اش مورد توجه شهر و مردم آن قرار دارد و عکاسی جلوی آن یا از آن بسیار امری رایج است.
نتیجه این که قاعدتا نه با پروژه ای بد بلکه با نوعی از یک تیپولوژی رایج طرف هستیم و شاید ادعاهای مطرح شده معمار یا متنی که در دفاع از پروژه حاضر نوشته شده است انتظارات را از پروژه ای عادی در شهر بالا برده است و این گونه از مقدس سازی در فرهنگ معماری ما ریشه ای بس کهن دارد. معمار مجموعه ای از پروژه های موفق، متوسط و بسیاری پروژه شکست خورده است و قیاس و سنجش هر پروژه به دلیل کشیده شدن توسط معمار مشخص به عنوان پروژه ای بی بدیل فرهنگ جریان سازی جاری در این کشور را بیشتر از نقد صحیح ترویج می کند.
مساله دیگر این است که پروژه ای نیمه خصوصی، به عنوان پدیده ای عمومی و تغییر کاربری به نفع شهر دیده شده حال آنکه می دانیم پروژه هایی از این دست در حول سرمایه های خصوصی شکل می گیرند و حتی اگر سوداگری مالی ای در پساپرده آن نباشد حداقل دیگر به عنوان یک فضای عمومی و شهری غیر قابل دسترسی و استفاده هستند چرا که همچنان مرز های مشخصی را با شهر تعریف می کنند و اقتصاد را با رادیکالیزه کردن به نفع سرمایه دار تشدید می کند. این که مرز های اقتصاد کلان چگونه با نفوذ به بافت های قدیمی تر آسیب های جبران ناپذیری به شهر تهران زده است حود بحث مفصلی است که نیاز به تحلیل جدا دارد.
پس به نظر می رسد که خوانش مقابله گرانه نگارنده با منتقدان و همچنین سنت گرا خواندن آنان خودمحدودانگاری پدیده نقد است و خوانش انتقادی را پیش از شکل گیری محدود می کند و این به نوشتن در جهان معماری ضربه می زند چرا که پروژه هایی که سرآمد نگاه رایج معماری معاصر است باید در این حدود انتقادی قرار بگیرند و محک زده شوند. باید درباره آنها نوشته شود و نگاه انتقادی قطعا از دل همین شکل از نگاه مستقل شکل خواهد گرفت و اگر هدف توسعه این دیدگاه های مستقل باشد نباید با فرهنگ برچسب زنی تهدید و سرکوب شوند.
نتیجه اینکه این پروژه نه به عنوان دسته بندی آوانگارد طبقه بندی می شود، نه آنطور که به قول نگارنده سنتگرایان به آن حمله کردند مستحق اینگونه به اصطلاح گیر های واپسگرایانه است بلکه تجربه ای است که دارای گونه هایی بسیار از خود در همین شهر تهران است و ادعاهای مطرحشده که در پی آن آمده ارزش نقد را بر پروژه فراهم آورده است ولی مشکل از جایی دیگر می آید. در اینجا ورود نگاه سوم اهمیت زیادی پیدا می کند و این چیزی است که نگارنده در پی آن است.
امید است که متن حاضر ظرفیت های جدیدی را برای گفتمان حول پروژه های معاصر فراهم کند و معماران را در نسبت خود با ادعاهایشان دقیق تر کند و بتواند به دقت در گفتمان معماری ایران بیافزاید.